پروانگی

حاصلی از هنر عشقِ تو جز حرمان نیست

پروانگی

حاصلی از هنر عشقِ تو جز حرمان نیست

۴ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۳ ثبت شده است

سه تا رفیق با هم میرن رستوران ولی بدون یه قرون پول . هر کدومشون یه جایی میشینن و یه دل سیر غذا میخورن و اولی میره پای صندوق و میگه : ممنون غذای خوبی بود این بقیه پول مارو بدین بریم. صندوقدار: کدوم بقیه آقا ؟ شما که پولی پرداخت نکردی.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۱:۱۹
موسی نظری

شاعری نزد طبیبی رفت و گفت: چندی است که احساس سنگینی می کنم، مانند آن که چیزی روی دلم مانده باشد. طبیب پرسید: تازگی شعری ساخته ای که برای کسی نخوانده باشی؟ گفت: بله. گفت: بخوان.شاعر قصیده مطولی خواند. در آخر طبیب گفت:  گمان دارم با خواندن این قصیده شفا یافته باشی.

«بهارستان جامی»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۱:۱۶
موسی نظری

دو برادر با هم در مزرعه خانوادگی کار می کردند که یکی از آنها ازدواج کرده بود و خانواده بزرگی داشت و دیگری مجرد بود . شب که می شد دو برادر همه چیز از جمله محصول و سود را با هم نصف می کردند .

یک روز برادر مجرد با خودش فکر کرد و گفت:‌ درست نیست که ما همه چیز را نصف کنیم . من مجرد هستم و خرجی ندارم ولی او خانواده بزرگی را اداره می کند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۴:۰۶
موسی نظری


در روز اول سال تحصیلى، خانم تامپسون معلّم کلاس پنجم دبستان وارد کلاس شد و پس از صحبت هاى اولیه، مطابق معمول به دانش آموزان گفت که همه آن ها را به یک اندازه دوست دارد و فرقى بین آنها قائل نیست. البته او دروغ می گفت و چنین چیزى امکان نداشت. مخصوصاً این که پسر کوچکى در ردیف جلوى کلاس روى صندلى لم داده بود به نام تدى استودارد که خانم تامپسون چندان دل خوشى از او نداشت. تدى سال قبل نیز دانش آموز همین کلاس بود. همیشه لباس هاى کثیف به تن داشت، با بچه هاى دیگر نمی جوشید و به درسش هم نمی رسید. او واقعاً دانش آموز نامرتبى بود و خانم تامپسون از دست او بسیار ناراضى بود و سرانجام هم به او نمره قبولى نداد و او را رفوزه کرد.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۲:۳۱
موسی نظری